yade dost

 

 

اگر می توانستم مجازاتت کنم

از تو می خواستم......

به اندازه ای که تو رو دوست دارم

مرا دوست داشته باشی

نوشته شده در جمعه 20 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:6 توسط yasi| |

خدایا...........................

 

 

خدايا فقط تو را مي خواهم.....باور کرده ام که فقط تويي سنگ صبور حرف هايم
مي ترسم از اينکه بگم دوسش دارم...اون نمي دونه که با دل من چه کرده...نمي دونه که دلي رو اسير خودش کرده
هنوز در باورم نيست که دل به اون دادم و اون شده همه هستي ام
روز هاي اول آشنايي را بياد مياورم آمدنش زيبا بود ...آنقدر زيبا حرف مي زد که به راحتي دل به او باختم و او شد اولين عشقم در زندگي
بارالها گويي تو تمام زيبايي هاي عالم را در چهره و کلام او نهاده بودي
واين گونه مرا اسير او کردي و دل کندن از او شد برايم محال و داشتنش بزرگترين ارزويم در زندگي
حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهايم نگذارد....خدايا امشب به تو مي گويم چون تو تنها مونس تنهايي هايم هستي..
چگونه بگويم بدون او مي ميرم....او رفته و در باورم نيست نبودنش...
خود خوب مي دانم او مرا کودکي فرض کرد که نمي داند عشق چيست و براي عاشقي حرمتي قائل نمي باشد
مرا به بازي گرفت يا شايد....نمي دانم.....دگر هيچ نمي داني.. اعتراف مي کنم نفسم به بودن او وابسته است
بعد رفتن او دگر اين نفس را هم نمي خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟
بار خدايا دوست دارم مرا بفهمد حتي براي يه لحظه

نوشته شده در جمعه 20 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:5 توسط yasi| |

 

برای تو می نویسم........

برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست
...

برای تويی كه احسا
سم از آن وجود نازنين توست ...

برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...

برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...

برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...

... تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است برای

برای تويی كه قلبت پـا ك است ...

برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...

نوشته شده در جمعه 20 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:0 توسط yasi| |

 

 

وقتی نمیتونی فریاد بزنی ناله نکن

 

 

خاموش باش....

 

قرن ها نالیدن به کجا انجامید!!!

 

تو محکومی به زندگی کردن

 

تا شاهد مرگ آرزوهای خود باشی...

 

نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:26 توسط yasi| |

 

 

 

...چه کسی جواب

 

 

جوانی از دست رفته ی

 

 

ما رو میده.....

 

cartpostal-vv44.tk


 

نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:25 توسط yasi| |

 

 

چه حقیرند مردمانی که نه جرات دوست داشتن دارند

 نه اراده ی دوست نداشتن

.نه لیاقت دوست داشته شدن و نه متانت

 دوست داشته نشدن

.با این حال مدام شعر عاشقانه میخوانند.cartpostal-vv44.tk

نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:23 توسط yasi| |

خیلی سخته.....

 

 

خیلی سخته که آیندت بوسیله عزیزانت خراب بشه...

خیلی سخته که عزیزترین افراد زندگیت بدون کوچکترین

دلیل و ازروی خرافات مسخره آیندتو خراب کنن

اگه یه غریبه دخالت کنه و آینده و کسی که دوسش داری

وازت بگیره میتونی نفرینش کنی یا  حداقل دیگه نبینیش.

ولی وقتی پای عزیزانت وسط باشه چی!!!

نمیدونم چی بگم...دلم پپپپپپپرررررررررهههههههههه....

خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.....

وقتی توو چشات زل میزنن و میگن اشتباه کردیم ولی

هنوز چیزی ازاون اشتباه نگذشته دوباره تکرارش میکنن

وفکر میکنن که از هیچی خبر نداری....

چقدر سخته آدم خودشو به بیخبری بزنه تا آروم زندگی کنه.

تااز جنجال جلوگیری کنه....تادرون خودش پربشه از حسرت

وغم و غصه و.....

آره...سخته..سخته موقعی که همه تهمت زیاد خوابیدن بهت میزنن

ولی در اصل اون خوابیدنها بهانه ای باشه واسه اشک ریختن....

خیلی سخته با اونهایی که این کارو باهات کردن بگی و بخندی

ولی این خنده از اشک بدتر باشه...این خنده هیچ شادی به

همراه نداشته باشه و ازکینه و انتقام لبریز باشه....

انتقام حتی به بهای خراب شدن آیندت....

نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:21 توسط yasi| |

 

خداوندا دستانم خالی اند و دلم غرق در آرزوها

 

یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان

 

یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن.

 

                                                              "کوروش کبیر"

 

 

cartpostal-vv44.tk

نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:18 توسط yasi| |

 

 

هربار که کودکانه دست کسی راگرفتم گم شدم.

 

آنقدر که در من هراس از گرفتن دستی هست،

 

ترس از گم شدن نیست

نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:16 توسط yasi| |

 

و در آخر :

 

اندوهت را به برگ بسپار....

 

پاییز است...

 

میریزد...

 

 

cartpostal-vv44.tk

 

نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:14 توسط yasi| |

 

------------خداوندا------------

 

خوشبختی امروز را نادانی دیروز گرفت

 

نادانی امروز را بگیر تا فردایی خوشبخت

 

بسازم !

نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:13 توسط yasi| |

 

 

 

خیابانهای تنهایی دلی ولگرد میخواهد

 

و آوازم بدون تو سکوتی سرد میخواهد،

 

برایت مرده بودم تا برایم تب کند قلبت،

 

ولی حتی نپرسیدی دلت همدرد میخواهد؟

نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:11 توسط yasi| |

 

من…

 

 

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت اتش زدم ، کشتم

من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم

من ز مقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم

من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت

بهارم رفت

عشقم مرد

یادم رفت .

نوشته شده در دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:53 توسط yasi| |

 

چتر در باران

 

ایستاده ام
در اتوبوس
چشم در چشم های نا گفتنی اش.

یک نفر گفت:
«آقا
جای خالی
بفرمایید»

چه غمگنانه است
وقتی در باران
به تو چتر تعارف می کنند.

چتر پرنده پنهان نگاه باران

نوشته شده در دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:52 توسط yasi| |

 

وقتی که تو…

 

وقتی که تو بارانی می‌شوی در آسمان چشمانت غرق می‌شوم و فراموش می‌کنم که هوا پاییزی است. برخیز تا پنجره‌ها را به روی خزان ببندیم، بیم دارم خزان خاطراتمان را غارت کند. باغچه از حجم علفهای هرز سکوت انباشته شده. از خلوت کوچه دلم می‌گیرد و هنوز در انتظار بارانی شدن چشمانت هستم. هر چند که می‌دانم بارانی شدن، دل آسمانی می‌خواهد.

پنجره پاییز بارانی باران اشک

نوشته شده در دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:51 توسط yasi| |


Power By: LoxBlog.Com