درد دارم!!!

از همان درد های مشهور که همه می گویند

از هر طرف بنویسی و بخوانی باز هم "درد" است!

تمام تنم...روحم...قلبم..درد می کند...

آه..!گفتم قلب....نمی دانم چطور هنوز چیزی به نام قلب دارم!

عجیب نیست اگر همین لحظه...

درست در همین ثانیه...

قلبم پشت چراغ قرمز زندگی بایستد!

بارالها!

روحم زخمیست...

حتی تاب تماشایش را ندارم...پر از جراحتم...

غریبگی می کند با من...روح رنجور و مجروحم!

تو می دانی که دگر نه محرمی هست و نه مرحمی!

دردهای جانگدازم را چه کسی التیام می بخشد؟

به تمامی داشته ها و نداشته هایم سوگند

در هیچ نقطه ای از جهان بی پایانت

نیست طبیبی که درمانم بداند!

خالق..!

سوالی دارم...

روزی که بشر را سرشتی از گل

و مقدرش کردی به تنفس

به من هم اندیشیدی؟

به امروز...و به این نفس هایی که راه به بیرون ندارند؟

طفلی ها در سینه مدفون می شوند

و هرگز کسی پیدا نمی کند مزار بی نام و نشانشان!

به خداوندی خودت دیوانه تر خواهم شد

اگر کسی خرده بگیرد از این رنج غریب...

اگر هنوز  در بساطت بنده ای داری سر سوزن به یاد من

بگو هیچ نپرسد از حالم...هیچ نگوید با من...هیچ نخواهد برایم...

هــــیــــــــچ....!!!!!

الله جان....اشک لازمم...

کوهی اشک برایم بفرست...

در این چند شب آنقدر از چشمانم اضافه کاری کشیدم

که دگر توان گریه ندارند!

باز هم شکر...حکمتت را شکر و همین بودنت را...!

آه....معبود..نظاره ام کن...پیر شدم...خیلی پیر...

آنقدر که توان زیستن ندارم

کمی هم کودک شده ام..شاید به اندازه طفلی شیرخواره

که سخن راندن بر زبان ندانم!

آه....بطن انسان از خاک...و باز می گردد باز...به همان خاک!

"آه" های من هم سرنوشت مشابهی دارند...

همه از هوایند و باز سر می خورند به همین هوا...!

آه...چه اندازه عجیبم من!

در قنوتم حرفی تازه می زنم:

"خدایا....در آغوشم بگیر..!"

آه...خدا...!

درد دارم